نبوغ راستین زندگی

دست نویس های رهبری با شلوار خیس

نبوغ راستین زندگی

دست نویس های رهبری با شلوار خیس

نبوغ راستین زندگی

باخ در لحظه مرگ سرگرم تصحیح آخرین قطعه موسیقی خود بود.
اما لازم نیست نابغه باشید تا بخواهید تا لحظه آخر کار کنید. هر کدام از ما ، به طریق خودمان ، و در کار خودمان میتوانیم نابغه باشیم؛ حتی اگر جامعه ما را نابغه نداند.
نبوغ یعنی به انجام رساندن آنچه از آن لذت میبرید. این نبوغ راستین زندگی است.

پیام های کوتاه
  • ۹ آذر ۹۲ , ۱۱:۲۶
    1
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵۱ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

۱۳
اسفند

وقتی که نشسته‌ای ، در اتاقی تاریک و نمور نشسته‌ای.

میدانی باران می‌بارد. دلگیری که چرا خیس نشده‌ای.

به گردش گرد و غبار نگاه میکنی و دیروز را میبینی.

به خود می‌آیی که چقدر انتظار کشیده‌ای، چقدر انتظار کشیده‌ای تا روزنه‌ای ببینی، روزنه‌ای بیابی اما...


۱۳
مهر

من نمی‌دانم سایر آدم‌ها وقتی عاشق میشوند چه حسی دارند، اما من عصبانی‌ام.

عصبانی‌ام چون نمی‌دانم چرا؟

مقالات زیادی هست که تاکید کرده‌اند عشق حاصل ترکیبی از فعل و انفعالات هورمونی غدد بدن است ، اما مگر می‌شوند لحظه‌ای ناگهان تمام غدد همزمان با هم ناخودآگاه تصمیم بگیرند به کار بیوفتند و تو نتوانی جلویشان را بگیری؟ مگر میشود بدون اخطار قبلی ، بدون آمادگی ، به خود بیایی و ببینی هورمون‌ها کارت را تمام کرده‌اند؟ چرا مغزم اینقدر سنگین می‌سوزد؟

عصبانی‌ام چون نمیدانم چطور؟ 

چه شد تمام این اتفاقات در بدنم شد و من حالا خبر دار شدم؟ چطور امکان دارد اینقدر سریع قلبم تصمیم بگیرد آنقدر تند بتپد تا از جا کنده شود؟ چطور روده‌هایم این چنین به شدت می‌چرخند؟ مگر چقدر هرمون برای رشد این اژدها در معده‌ام تزریق شده؟ چطور می‌تواند ترشحات چند غده اینچنین شلعه‌ای از دهان اژدها برافروزد؟ چرا آتشش از دهانم بیرون نمی‌آید؟

عصبانی‌ام چون نمیدانم چه می‌شود؟

 این اژدها از چه تغذیه می‌کند؟ تا کی زخم میزند؟ این اژدها کی سینه‌ام را می‌شکافد و بیرون می‌آید؟ تحملش را دارم؟ پرواز کردن را بلد است؟ زندگی بیرون مرا چطور؟ چه می‌شود؟

کاش تنها یک چیز مشخص بود، شعله‌ها پایانی ندارد؟

رهبران با دل به دریا زدن آشنایند ، رهبران میداند وقتی می‌سوزند چطور اطراف خود را آتش زنند، رهبران آگاهند از میان شعله ها ققنوس برمی‌خیزد.

۲۶
آبان

خیلی ها با من همراه شدند ، به من چسبیدند ، حتی سوارم شدند تا با من برسند ، برسند آنجایی که من میخواستم.

همه شان خسته شدند و کنار کشیدند ، همه شان یکی پس از دیگری پیاده شدند ، اما من نا امید نشدم و ادامه دادم . من فهمیدم همه آنها آینه ای بودند از کسی که من بودم . همه آن آدم های خسته ، بزدل ، تنبل و نفهم ، من بودم . واقعیت لعنتی همین بود . اما من میخواستم انسان دیگری شوم . من این واقعیت را پذیرفتم و دیگر نخواستمش . من انسان دیگری شدم. 

این بهار که بیاید این درخت سیب می دهد !

۲۹
مرداد

ناگهان دستی می آید ، تو را با خود بالا میبرد ، کابوس آغاز می‌شود.

ناگهان دستی می آید ، تو را به زمین میکوبد ، کابوس پایان می‌یابد .


بیایید آشتی کنیم .


نمی دانی چه شد ، ندانستی چه گذشت ، یادم نمی آید...


پ.ن:زین بعد هرشب ساعت 10 شب به وقت تهران ، 3 بعد از ظهر به وقت نیویورک در خدمتتان هستم.


۲۱
آذر

4 هفته تا خود به تغییراتتان را ببینید ،

8 هفته تا اطرافیان

 و 12 هفته تا تمام جهان.

اکنون دست نکشید.

۰۹
آذر

وقتی پا به سن میگذارید وارد حقیقت می شوید.

۲۹
آبان

آن کس که آخر میخندد بهتر میخندد.


روزی پادشاه از میان بازار گذر کرد . کودکی را دید که با حسرت به تاج شاهیش نظر انداخته است.

دستور دادن فورا کودک را سر به نیست کنند.

۲۴
آبان

زندگی یک انتخاب است . زندگی در معامله بها مقابل بها ساخته میشود . 

باید قربانی کرد ، از چیزهایی که داری تا دریافت کنی چیزهایی را که میخواهی.

۲۲
آبان



-آتش چطور به وجود می آید؟

+سوخت ، اکسیژن و جرقه.

-جرقه ی آتش جهنم چیست؟

+...

۱۵
مهر

انسان در نهایت شبیه رویاهایش میشود.


می توان انسان بهتری شد ، می توان انسان بهتری ماند.

ما لایق بهترین هاییم.

برای اینکه بهترین ها را داشته باشم ،بایستی بهترین باشیم.