روز چهل و نهم
دوشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۰۵ ق.ظ
خیلی ها با من همراه شدند ، به من چسبیدند ، حتی سوارم شدند تا با من برسند ، برسند آنجایی که من میخواستم.
همه شان خسته شدند و کنار کشیدند ، همه شان یکی پس از دیگری پیاده شدند ، اما من نا امید نشدم و ادامه دادم . من فهمیدم همه آنها آینه ای بودند از کسی که من بودم . همه آن آدم های خسته ، بزدل ، تنبل و نفهم ، من بودم . واقعیت لعنتی همین بود . اما من میخواستم انسان دیگری شوم . من این واقعیت را پذیرفتم و دیگر نخواستمش . من انسان دیگری شدم.
این بهار که بیاید این درخت سیب می دهد !
- ۹۳/۰۸/۲۶