شب اول
چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۳۲ ب.ظ
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
در زندگی درهایی هستند انگار برای بسته ماندن . رویشان یک تابلوی قرمز بزرگ نصب شده که رویش نوشته : ورود اکیدا ممنوع !
نکند یکی را باز کنی . بعد آن همه چیز عوض میشود ، دیگر نمی توانی آن را ببندی ، نمیتوانی بمانی ، دیگر باید بروی ، بروی تا آخر . بعد هر در ، دری دیگر و بعد از آن دری . روی هر در تابلویی بزرگ تر و ممنوع تر . آنقدر میروی تا " ممنوع " بی معنی شود ، تا " " در بسته " بی معنی شود ...
من پشت آخرین در پشت بزرگترین و اکیدا ممنوع ترین در ایستاده ام و قصد بازگشت ندارم.
باز شو !
- ۹۳/۰۵/۲۹