تنها ویرانه ای میبینم در دنیای بیرونم و برای بازساختن آن لشکری میخواهم لشکر من آن بیرون منتظر منند.
منتظرند تا آنقدر بزرگ شوم تا در دایره من جا گیرند.
باید آنقدر عظیم شوم تا به من دل دهند و با من همسو شوند!
"بزرگی در نگاه توست ..."
تنها ویرانه ای میبینم در دنیای بیرونم و برای بازساختن آن لشکری میخواهم لشکر من آن بیرون منتظر منند.
منتظرند تا آنقدر بزرگ شوم تا در دایره من جا گیرند.
باید آنقدر عظیم شوم تا به من دل دهند و با من همسو شوند!
"بزرگی در نگاه توست ..."
پشت سر ما شایعات زیاد هست ، حرفای خوب و بد . حرف های بد آنها را از ما دور نگه میدارد اما پچ پچ ها باعث کنجکاوی شان میشود و غلغلک میشوند نزدیک بیایند.
از نگاه آنها ما درون اتاق تاریکی هستیم که از بودن درون آن فوق الاده لذت میبریم میخواهند کبریتی روشن کنیم تا شاید چیزی ببینند . اما تنها راه لمس این اتاق تاریک وارد شدن در آن است .
درهای ورودی باز است برای کسانی که میخواهند ببینند!
نخواستیم
کوچک باشیم و تاب نیاوردیم حقارت را
مومن به درستی راه و مسلح به اعتقاد و برادری پای در
نهادیم
و قرارمان بود از اول گام، که تا به آخر مردانه باشیم
بازو به بازوی هم
یکی برای همه
همه برای تعالی
رویایمان قله های دور بود
و میعادمان اینکه کم نگذاریم
پس بال گشودیم
نگزیدیم کلاغ بودن را، هزار سال زنده بر لاشه ها
به عقاب چشم دوختیم
بلند پروازی آموختیم
و بر بلند قله، آشیان ساختن را
هوای پاک ستیغ کوهها به سینه کشیدن را
آری انسان در نهایت شبیه رویاهایش می شود
امروز باز در کنار یکدیگریم، در جایگاهی بلندتر شاید، اما
بر همان عزم روز اول
که عاشقانه باشیم
ایستاده ایم تا هرکس به بلندای سخت کوشیش و لیاقتش اوج
بگیرد
بحث این نیست که در 90 سانتی موفقیت ناامید میشویم و دست از تلاش برمیداریم ، مشکل ما این است که در 90 سانتی موفقیت بوی پیروزی را حس میکنیم ، دست از تلاش برمیداریم و به شادی می پردازیم.
برای جشن گرفتن وقت بسیار است!
عده ای هستندکاری را که آغاز میکنند به اتمام نمی رسانند.
میگویند اینها ترسویند ، بزدلند ، تنبلند یا احمقند. اما اگر راستش را میخواهی هیچ کدام از اینها درست نیست ، اینها تنها چرایی خود را نمیدانند.
به دنبال چرایی خود بگردیم تا مسیر برایمان هموار شود ، تا دیگر بزدل ، تنبل و احمق نمانیم.
در این برهه نیاز بسیار به حضور یک پیشوا داریم . ما پیشگامانیم اما در بین خود نیز نیاز شدیدی به یک پیشآهنگ حس میشود
. تا کنون منتظر بودم او متولد شود و دست روی دست گذاشته بودم
. اما اکنون دیگر فرصت اشتباه کردن ندارم .
اکنون وقت عمل است .
من پیشوای نوظهورم.
یک لحظه درنگ کن و بیندیش به راستی چه میخواهی؟ طالب چه هستی؟ امنیت یا آزادی؟؟ همواره از کودکی ما را ترساندند و شرطی شدیم کهبه دنبال امنیت حداقلی باشیم ، اما به راستی چه تعریفی از امنیت را در ذهن داریم ؟
من باور دارم که آینده من تنها به خود من بستگی دارد و امنیتی که وابسته به عوامل خارجیست بسیار سست و شکننده است.
من به دنبال امنیت ابدی ام و این چیزی جز آزادی نیست!
" لب آب داری چه حسی؟"
آزادی یعنی چه؟ آیا آزادی؟ آزادی که هر چه میخوای در هر زمانی که میخوای داشته باشی یا نه؟
چشمانت را ببند ، فردی را در نظر بگیر که صبح بیدار میشود و وقتی از تختش بلند میشود هوس میکند آخر هفته را در سواحل ریو سپری کند ، تنها کاری که باید کند این است که گوشی را بردارد و سفارش بلیط درجه یک رفت و برگشت به ریو و رزور اتاقی را بکند که در بهترین هتل شهر است و پنجره ی آن رو به ساحل باز میشود. چند روز بعد با صدای موج های دریا از خواب بیدار میشود ، سالم ترین صبحانه ی هتل را سفارش میدهد و در بهترین سالن هتل صبحانه ی خود را میل میکند.
حالا تصور کنید این شخص تمام این لحظات را به همراه دوستان خود و کسانی که از بودن در کنار آنها لذت میبرد طی کند. کسانی که در شرایط سخت همراهش بوده اند و حالا با یکدیگر از این موقعیت سعادتمندانه بهره میبرند. خانواده و اطرافیان این فرد در غنای کامل به سر میبرند و از این که چنینن فردی را در دایره ارتباط خود دارند احساس غرور میکنند.
برای چند لحظه چشمان خود را باز کنید ، به اطراف خود نگاه بیندازید و دوباره چشمان خود را ببندید
. حوالی غروب است و فرد مورد نطر ما تنها کافی به برنامه ی اپراها ، کنسرت ها و فستیوال های دایر در آن شب نگاه بیندازد و به کمک همسفرانش یکی از آنها را انتخاب کند.
اگر شما جای او بودید چه برنامه ای را انتخاب میکردید؟ به راستی اصلا دوست داشتید جای او بودید؟ یک بار دیگر چشمان خود را ببندید و خودتان را جای او تصور کنید. چه حسی دارید؟ آیا لذتبخش نیست؟
برای رسیدن به آزادی چه بهایی میتوانید پرداخت کنید؟