نبوغ راستین زندگی

دست نویس های رهبری با شلوار خیس

نبوغ راستین زندگی

دست نویس های رهبری با شلوار خیس

نبوغ راستین زندگی

باخ در لحظه مرگ سرگرم تصحیح آخرین قطعه موسیقی خود بود.
اما لازم نیست نابغه باشید تا بخواهید تا لحظه آخر کار کنید. هر کدام از ما ، به طریق خودمان ، و در کار خودمان میتوانیم نابغه باشیم؛ حتی اگر جامعه ما را نابغه نداند.
نبوغ یعنی به انجام رساندن آنچه از آن لذت میبرید. این نبوغ راستین زندگی است.

پیام های کوتاه
  • ۹ آذر ۹۲ , ۱۱:۲۶
    1
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
۲۴
تیر

"به هر جهت ، بگذار به تو هشدار بدهم. سفر شاید پیش از رسیدن به تسلط ، دراز و دشوار باشد ، اما هرگز از آن دست نکش. به تو ول میدهم که ارزشش را خواهد داشت . روزی خواهی آموخت که تسلط بر تقدیرت ، و جامه عمل پوشاندن به رویاهایت هدف غایی زندگی است. مابقی بی اهمیت است."

حکایت دولت و فرزانگی - صفحه 62

۲۳
تیر



هر بار که به گذشته نگاه میکنم شاید آمار دستاورد ها افتضاح و مایوس کننده بنمایید اما درمی‌یابم رسیدن به همین جا هم می‌ارزد . نمیتوانم خود را از این تیم ببینم ، نمیتوانم خود را جدا از این جریان بیابم.

گاهی وقت ها فکر میکنم انگار تیمی ندارم ، باور داشتن تیم در من کشته شده ، در آرزوی داشتن آن می سوزم اما دیگر حسی به داشتنش ندارم .

ابتدا باید لیاقت صاحب شدن‌شان را کسب کنم و سپس عینیت پیدا میکند!

۲۲
تیر

میهمان پشت میهمان ،


آدم ها به میزان آگاهیشان به خود حق می دهند ، یک رهبر حق راستین را ارائه می دهد.


پ.ن.: دارم از تعهدم عقب می مانم!


۲۱
تیر

"رفتن نه کوله میخواهد نه پوتین ، رفتن پا میخواهد"

دستم سخت به نوشتن می رود  اما زمستان مریض شده و شاخه هایش خشکیده ،دلم بهار می خواهد!



امروز میهمان جمع بزرگی بودیم ، از کسانی که نه آنچنان کوله ای داشتند و نه کفشی ، اما پای رفتن داشتند .

امشب پایم را آماده ی رفتن میکنم ، بعد کوله بستن و بند پوتین سفت کردن راحت میشود.

مشکل ها از همان جایی شروع شد که یادم رفت کجا میخواستم بروم ، چرا میخواستم بروم . پایم را همانجا جا گذاشتم . 

امشب میروم پایم را پس میگیرم بعد پاهایم را همانجا که جایشان است جا میکنم.


پایم را که جا گذاشتم پاییز شدم . خود به خود پاییز به زمستان تبدیل شد . بعد هر جه زور زدم تنها توانستم بروم دسته هیزوم هایی بیابم تا صرفا از سرما تلف نشوم...

امشب دلم بهار میخواهد!

۲۰
تیر

بی دلیل فریاد نزدم که میبینم ، میبینم ، میبینم!

چشم ها در برابر این نگاه ها محصورند ، گوش ها این نواها را نمیشنوند ، حواس توانایی ادراک ندارند.

ما به آینده سفر کردیم ، در آینده پرسه زدیم و دیدیم!

آینده بغرنج تر از این حرفاست. آینده حرف هایی برای گفتن دارد که جنبنده ای تحمل شنیدنش را ندارد.

پرده ها دریده شده ، حرمت ها فرو ریخته ، ما دیگر از تبار گذشته نیستیم . ما دیده ایم و در جنگیم تا با آینده روبرو نشویم ، تا آینده را تغییر دهیم.

ما تغییردهندگان آینده ایم و رویایی داریم از آینده ای بهتر . ما آینده ای را که برای ساختنش میجنگیم عرضه میکنیم  و میخواهیم آن را با دیگران شریک شویم .

    مانند ما کم نیستند!

۱۹
تیر

"+دکترها احمق اند.

-ها؟

+بهت اثبات میکنم.

-فرض کن که اثبات کردی .خب ، بعدش که چی؟"



پروانه ای بالهایش را میگشاید ، روی برکه مینشیند ، موجی کوچک را خلق میکند ... آن تلنگر موفقیت نام دارد!

کسی را میخواهم که بالای سرم بایستد و بلند فریاد بزند تا اینقدر منتظر زلزله ننشینم و خودم تکان تکان خوردن را بیافرینم!

شاید چندی بگذرد و میفهمم که دنیا آنقدرها هم که فکر میکردم بزرگ نبوده ، تازه شاید کوچک تر هم شده باشد . اما در اصل من بزرگ تر میشدم!


۱۸
تیر

"لعنتی هایی مثل من بیشرف تر از این حرف هایند . گاز میگیرند ، نیش میزنند ، میدرند . اما هرگز با دهان خونی به سراغ طعمه بعدی خود نمیروند."



خمودی ، حسرت و  خستگی ، خشم و دل آزردگی ، با اطمینان خاطر به کسی از او دلت قرص است از بین میرود.

دوستان نباید با هم داشته باشند ، اگر دارند دیگر دوستان هم تیمی که نباید با هم داشته باشند! اگر چیزی هست ، مسئله ای هست تنشی هست از آن نگذرید ، پش قدم شوید، بشینید و حل و فصلش کنید. بگویید و بخواهید که بگوید.

۱۸
تیر

    "اگر میخواهی در زندگی موفق شوی، باید مطمئن باشی که حق انتخاب نداری. باید پشتت را به دیوار بچسبانی. اشخاصی که در دست به خطر زدن تردید میکنند و از آن احتراز میجویند ، زیرا همه امکانات را در اختیار ندارند هرگز به جایی نمیرسند. دلیلش ساده است . وقتی همه درهای خروج را به روی خود میبندی و پشتت را به دیوار میچسبانی ، همه قدرتهای درونت را به تحرک وامیداری. با همه وجودت میخواهی چیزی به وقوع بپیوندد."

حکایت دولت و فرزانگی-صفحه 24

۱۷
تیر

اینجا دار مکافات است. هر چه کنی به سر خودت میاید. نیاز نیست خود را سرزنش کنی اما یادت باشد :اینجا دار مکافات است. نهایت تلاشت را بکن تا اشتباه دیگری مرتکب نشوی!

هر بزری که بکاری ، هر فرهنگی که از خود به جای بزاری ، همان میروید ، همان میوه را میچینی. از درخت سیب انتظار میوه گلابی نمیرود!


هیچکس دیگری را هم نمیتوان مقصر دانست جز همان کسی که بذر اشتباهی کاشت!


حس امروزم مانند ماهیگیری بود که در پایان یک روز نفس گیر تور را بالا بیاورد ببیند ای دل غافل ، تور پاره شده و تک تک ماهی ها دارند به بیرون میریزند. دست یکی دو تا ماهی را گرفتم کشان کشان سر میز آوردمشان. یکی شان قسمم داد که منم یک روز کوسه میشوم ، این چوب را ... بله!! با درایت امام به خیر گذشت!




پ.ن:  با خودم عهد بستم که هر روز مطلبی درباره چیزهایی که در طول روز یاد گرفته ام بنویسم. با 3 هدف:
1.این بلاگ تمرین تعهد من است. میخواهم خودم را به مدت نود روز متعهد به نوشتن "روزنوشت"ها بدانم و تعهدم را تقویت کنم.
2. مجبور میشود به کل روزی که پشت سر گذاشتم نگاه بیندازم و خودم را و اعمال و رفتار و گفتارم را جستوجو کنم و نقاط ضعف و قدرتم را بیابم و در جهت رشد شخصی ام پیش بروم.
3.تجربیاتم را با دیگران به اشتراک بگذارم.
۱۷
تیر

ماهی سرخ سر سفره هفت سین نمیتونه هیچ وقت اوزون برون رو ببلعه . اگه میخوای کوسه ها رو قورت بدی باس نهنگ بشی! امروز با خودم عهد بستم نهنگ بشم ، یه نهنگ قد یه دریا ! 

من کوسه هایی می خوام که بدرن ، پاره کنن  و دنبالم بدوئن . نپرسن چرا ، دلیل نخوان ، انجام بدن و سوالارو بزارن واسه فردا! یادشون بدم کهچجوری دل از زمین بکنن ، چجوری دل به دریا بدن تا اونا هم نهنگ بشن تا یه دریا تو دلشون جا شه . یادشون میدم!