نبوغ راستین زندگی

دست نویس های رهبری با شلوار خیس

نبوغ راستین زندگی

دست نویس های رهبری با شلوار خیس

نبوغ راستین زندگی

باخ در لحظه مرگ سرگرم تصحیح آخرین قطعه موسیقی خود بود.
اما لازم نیست نابغه باشید تا بخواهید تا لحظه آخر کار کنید. هر کدام از ما ، به طریق خودمان ، و در کار خودمان میتوانیم نابغه باشیم؛ حتی اگر جامعه ما را نابغه نداند.
نبوغ یعنی به انجام رساندن آنچه از آن لذت میبرید. این نبوغ راستین زندگی است.

پیام های کوتاه
  • ۹ آذر ۹۲ , ۱۱:۲۶
    1
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵۱ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

۳۱
تیر

در این برهه نیاز بسیار به حضور یک پیشوا داریم . ما پیشگامانیم اما در بین خود نیز نیاز شدیدی به یک پیشآهنگ حس میشود

. تا کنون منتظر بودم او متولد شود و دست روی دست گذاشته بودم

. اما اکنون دیگر فرصت اشتباه کردن ندارم . 

اکنون وقت عمل است . 

من پیشوای نوظهورم.

۲۹
تیر

یک لحظه درنگ کن و بیندیش به راستی چه میخواهی؟ طالب چه هستی؟ امنیت یا آزادی؟؟ همواره از کودکی ما را ترساندند و شرطی شدیم کهبه دنبال امنیت حداقلی باشیم ، اما به راستی چه تعریفی از امنیت را در ذهن داریم ؟

من باور دارم که آینده من تنها به خود من بستگی دارد و امنیتی که وابسته به عوامل خارجیست بسیار سست و شکننده است.

من به دنبال امنیت ابدی ام و این چیزی جز آزادی نیست!

۲۷
تیر

" لب آب داری چه حسی؟"

آزادی یعنی چه؟ آیا آزادی؟ آزادی که هر چه میخوای در هر زمانی که میخوای داشته باشی یا نه؟

چشمانت را ببند ، فردی را در نظر بگیر که صبح بیدار میشود و وقتی از تختش بلند میشود هوس میکند آخر هفته را در سواحل ریو سپری کند ، تنها کاری که باید کند این است که گوشی را بردارد و سفارش بلیط درجه یک رفت و برگشت به ریو و رزور اتاقی را بکند که در بهترین هتل شهر است و پنجره ی آن رو به ساحل باز میشود. چند روز بعد با صدای موج های دریا از خواب بیدار میشود ، سالم ترین صبحانه ی هتل را سفارش میدهد و در بهترین سالن هتل صبحانه ی خود را میل میکند.

حالا تصور کنید این شخص تمام این لحظات را به همراه دوستان خود و کسانی که از بودن در کنار آنها لذت میبرد طی کند. کسانی که در شرایط سخت همراهش بوده اند و حالا با یکدیگر از این موقعیت سعادتمندانه بهره میبرند. خانواده و اطرافیان این فرد در غنای کامل به سر میبرند و از این که چنینن فردی را در دایره ارتباط خود دارند احساس غرور میکنند.

برای چند لحظه چشمان خود را باز کنید ، به اطراف خود نگاه بیندازید و دوباره چشمان خود را ببندید

. حوالی غروب است و فرد مورد نطر ما تنها کافی به برنامه ی اپراها ، کنسرت ها و فستیوال های دایر در آن شب نگاه بیندازد و به کمک همسفرانش یکی از آنها را انتخاب کند.

اگر شما جای او بودید چه برنامه ای را انتخاب میکردید؟ به راستی اصلا دوست داشتید جای او بودید؟ یک بار دیگر چشمان خود را ببندید و خودتان را جای او تصور کنید. چه حسی دارید؟ آیا لذتبخش نیست؟ 

برای رسیدن به آزادی چه بهایی میتوانید پرداخت کنید؟

۲۵
تیر
همه به آب نیاز دارند و وقتی نیازشان تشدید میشود تشنه میشوند. فردی یک فنجان در دست دارد و به سمت چاه آب میرود و فردی نیز سطل بزرگ آبی دارد و هر بار که به بالای چاه میرود مقدار بیشتری از آب را میآورد. هر دو مجبورند هربار که ذخیره آبشان تمام شد سر چاه بروند و این مسیر را هر روز و هربار تکرار میکنند. آیا منطقی نیست آب چاه را لوله کشی کنند و به خانه شان بیاورند؟ این فرآیندیست که اکثر افراد جامعه در هر رتبه و جایگاهی با هر درآمدی مشغول آنند و فقط درصد قلیلی از آنها به ایم مهم پی برده اند و خود را از این چرخه باطل نجات داده اند! مدرک تحصیلی ، تجربه ، مهارت و دانش تنها سطل آب مارا گسترش میدهد و تنها کسانی می توانند آزادی خود را باز پس گیرند که قدرت اهرم را درک کنند و علم استفاده از آن را فراگیرند.
۲۳
تیر



هر بار که به گذشته نگاه میکنم شاید آمار دستاورد ها افتضاح و مایوس کننده بنمایید اما درمی‌یابم رسیدن به همین جا هم می‌ارزد . نمیتوانم خود را از این تیم ببینم ، نمیتوانم خود را جدا از این جریان بیابم.

گاهی وقت ها فکر میکنم انگار تیمی ندارم ، باور داشتن تیم در من کشته شده ، در آرزوی داشتن آن می سوزم اما دیگر حسی به داشتنش ندارم .

ابتدا باید لیاقت صاحب شدن‌شان را کسب کنم و سپس عینیت پیدا میکند!

۲۲
تیر

میهمان پشت میهمان ،


آدم ها به میزان آگاهیشان به خود حق می دهند ، یک رهبر حق راستین را ارائه می دهد.


پ.ن.: دارم از تعهدم عقب می مانم!


۲۱
تیر

"رفتن نه کوله میخواهد نه پوتین ، رفتن پا میخواهد"

دستم سخت به نوشتن می رود  اما زمستان مریض شده و شاخه هایش خشکیده ،دلم بهار می خواهد!



امروز میهمان جمع بزرگی بودیم ، از کسانی که نه آنچنان کوله ای داشتند و نه کفشی ، اما پای رفتن داشتند .

امشب پایم را آماده ی رفتن میکنم ، بعد کوله بستن و بند پوتین سفت کردن راحت میشود.

مشکل ها از همان جایی شروع شد که یادم رفت کجا میخواستم بروم ، چرا میخواستم بروم . پایم را همانجا جا گذاشتم . 

امشب میروم پایم را پس میگیرم بعد پاهایم را همانجا که جایشان است جا میکنم.


پایم را که جا گذاشتم پاییز شدم . خود به خود پاییز به زمستان تبدیل شد . بعد هر جه زور زدم تنها توانستم بروم دسته هیزوم هایی بیابم تا صرفا از سرما تلف نشوم...

امشب دلم بهار میخواهد!

۲۰
تیر

بی دلیل فریاد نزدم که میبینم ، میبینم ، میبینم!

چشم ها در برابر این نگاه ها محصورند ، گوش ها این نواها را نمیشنوند ، حواس توانایی ادراک ندارند.

ما به آینده سفر کردیم ، در آینده پرسه زدیم و دیدیم!

آینده بغرنج تر از این حرفاست. آینده حرف هایی برای گفتن دارد که جنبنده ای تحمل شنیدنش را ندارد.

پرده ها دریده شده ، حرمت ها فرو ریخته ، ما دیگر از تبار گذشته نیستیم . ما دیده ایم و در جنگیم تا با آینده روبرو نشویم ، تا آینده را تغییر دهیم.

ما تغییردهندگان آینده ایم و رویایی داریم از آینده ای بهتر . ما آینده ای را که برای ساختنش میجنگیم عرضه میکنیم  و میخواهیم آن را با دیگران شریک شویم .

    مانند ما کم نیستند!

۱۹
تیر

"+دکترها احمق اند.

-ها؟

+بهت اثبات میکنم.

-فرض کن که اثبات کردی .خب ، بعدش که چی؟"



پروانه ای بالهایش را میگشاید ، روی برکه مینشیند ، موجی کوچک را خلق میکند ... آن تلنگر موفقیت نام دارد!

کسی را میخواهم که بالای سرم بایستد و بلند فریاد بزند تا اینقدر منتظر زلزله ننشینم و خودم تکان تکان خوردن را بیافرینم!

شاید چندی بگذرد و میفهمم که دنیا آنقدرها هم که فکر میکردم بزرگ نبوده ، تازه شاید کوچک تر هم شده باشد . اما در اصل من بزرگ تر میشدم!


۱۸
تیر

"لعنتی هایی مثل من بیشرف تر از این حرف هایند . گاز میگیرند ، نیش میزنند ، میدرند . اما هرگز با دهان خونی به سراغ طعمه بعدی خود نمیروند."



خمودی ، حسرت و  خستگی ، خشم و دل آزردگی ، با اطمینان خاطر به کسی از او دلت قرص است از بین میرود.

دوستان نباید با هم داشته باشند ، اگر دارند دیگر دوستان هم تیمی که نباید با هم داشته باشند! اگر چیزی هست ، مسئله ای هست تنشی هست از آن نگذرید ، پش قدم شوید، بشینید و حل و فصلش کنید. بگویید و بخواهید که بگوید.